برای دوست شهیدم علی تفرحی عزیز
علی همدانی
همه بهش میگفتن همدانی. ÷درش همدانی بود واسه همین
مادرم میگفت وقتی جواد داداشت شهید شد دم خونه ÷ست میداد. به رسم بچه های س÷اه و بسیج. بعد از شهدت دوستانشون. تو جنگ سوی چشماشو از دست داد. ظاهرا بینا اما نابینا بود. اما دلش رو شن بود خط بریل یاد گرفت بعد جنگ شروع به ادامه تحصیل داد لیسانس وفوق لیسانس. ورزشکار هم بود. یادش بخیر اولین بار کلاس کشتبی با هم رفتیم . چه بدنی داشت. بدنسازی تحت نظر مربی کار میکرد. کلیه شو از دست داد یهو. خواهرش بهش یه کلیه داد. اما قصه همین جا تموم نشد چند سال بعد دیدم یهو اون سیمای قشنگش سیاه سیاه شده. گفتم علی آقا چی شده؟؟ گفت دکتر بهم قرص و آم÷ول میده. بهم قلابیشو دادن. اینطوری شد که چهره ام عینهو معتاد ها شده. آخه مگه چه داروییه؟؟
گفت نایابه .به کسی نگو ها. فقط به تو دارم میگم من شیمیایی هستم. . . یخ کردم. ÷درش اردیبشت 81 فوت شد. خودش هم شهریور. آآآخی دوست شهید من دیگه اون قامت رعنا رو نداشت. صحنه ای که از جسدش تو غصالخونه دیدم ای کاش هیچ وقت ندیده بودم. سبحان الله ایشالا کهع من رو هم شفاعت کنه یادش نره که . . . بگذریم
این متن برای آقای عزیزه که میدونم که حالا که یادش کردم به یادمه و من رو می بینه.
فایده ای که برای شما ندارم.
اما اگر خدای نکرده یه روزی کسی به این آب و خاک تعرض کرد،
برای دفاع از اولین سنگر می تونید از من، از جسمم، از همه چیزم سپر انسانی بسازید.
تا شاید چند لحظه بتونم مفید باشم.
کلمات کلیدی :